محمد مهدی نجفی

معمار، مرمتگر، نویسنده و پژوهشگر تاریخ و معماری

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آستانه‌ی رهایی» ثبت شده است

همیشه برگشتن به این معنا نیست که بتوانیم به نقطه‌ی اول بازگردیم، به نقطه‌‌ای که رفتن را از آنجا شروع کرده‌ایم. من برگشته‌ام، اما به جایی که شاید هرگز نبوده‌ام. جایی که شاید روزی روزگاری خودم را در آنجا خواهم یافت. اما اکنون حضور من در اینجا چه معنایی دارد؟ آیا سرزده به جایی آمده‌ام که احتمال می‌دهم روزی به آنجا دعوت خواهم شد؟ یا شاید وسوسه‌ای پایم را به این راه کشانده است؟
راه‌ها خارق العاده‌اند. رفتن درون راه‌های تنگ و باریک خارق‌العاده است. اگر دل به راه بسپاری، پاها از اراده‌ات چشم می‌‌پوشند. انگار با چشم بسته راه می‌روی. چشم که می‌گشایی خود را بیرون از همه‌جا می‌یابی. انگار درون حفره‌ای سقوط کرده‌ای که تو را یکجا روی نقشه‌ی شهر پس انداخته است. دیگر نمی‌توانی به چشمانت دل خوش کنی. تو کاملن گم شده‌‌ای. روزنه‌های امید بر فراز کله‌ات می‌چرخند. اما راهی نداری که به آن‌ها دست پیدا کنی.
بهتر نیست زیر پلک‌هایت بمانی؟ آنجا در امان خواهی بود: در آستانه‌ی رهایی. اگر از این دروازه بگذری دیگر آن را به این نام نخواهی خواند. آستانه‌ی رهایی تا آنجا صادق است که تو را رها نکرده باشد. همین که از آستانه بگذری، خنجرها به تو پشت می‌کنند. زخم‌های تازه برای بلعیدن طعمه دهان می‌گشایند. و تو شکم آن‌ها را با کدام خنجر خواهی درید؟ تو از گرسنگی خواهی مرد.