محمد مهدی نجفی

معمار، مرمتگر، نویسنده و پژوهشگر تاریخ و معماری

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «در متن عکس» ثبت شده است

می‌گویند یک جلد قرآن خطی در بقعه‌ی باباافضل وجود داشته است که قطع آن بزرگ بوده و در پشت جلد آن چنین نوشته شده بوده: «مخفی نماند که این تذکره‌ای است در ذکر بعضی احوالات افضل الفضلا و اعرف العرفا رئیس الملة و الدین، امام الاسلام و المسلمین، تابع سنن سیدالمرسلین العالم العامل المدقق و الفاضل الکامل المحقق باباافضل الدین علیه الرحمة و قدس سره العزیز، از جناب خواجه عباس طوسی از نسل سلطان العارفین سلطان ابراهیم ادهم علیه الرحمة و والدش از نسل حضرت سیدالساجدین امام زین‌العابدین مروی است که فرمودند: از پدرم شنیدم که فرمود: شبی به مسجد اندر شدم و دیدم که حضرت امیرالمومنین (اسدالله الغالب) علی‌بن‌ابیطالب هر دو دست مبارک به کتف باباافضل‌الدین انداخته، فرمود که ای بابا! دهان باز کن! بابا دهان باز کرد، آن حضرت آب دهان مبارک خود را در دهانش انداخت و غایب شد. چون رسیدم، بابا را بیخود دیدم و بوی مشک و عنبر مسجد را معطر ساخته بود و او را به هوش آوردم و دست او را گرفتم. چون برخاست این رباعی بر زبان او جاری گردید و به این مقال مترنم گردید:

آن را که توکل توکل باشد / صاجب ذوالفقار و دلدل باشد

هر دل که به مدح او زبان بگشاید / چون غنچه دهان او پز ار گل باشد»

شایان ذکر است که این قرآن خطی متاسفانه ناپدید شده است. (به نقل از کتاب جلوه‌ای از بهشت، نوشته‌ی محمد مهدی اسماعیلی سادیانی، انتشارات مرسل، 1390 - ص 42)

 

امیدوارانه‌ترین امید، امید طعمه‌ای است در حال مرگ که لاشخوری را بر فراز خود می‌نگرد. چرا که همواره سست‌ترین تصاویر حامل امیدهای راستین‌اند. و چه تصویری سست‌تر از آنچه طعمه‌ی رو به موت در فرشته‌ی مرگ خویش می‌بیند؟ امیدوارانه‌ترین امید، بیهوده‌ترین امید است.
 
PAOLO PELLEGRIN - CAMBODIA. 1998. Aids in Cambodia

 

 

از درون سایه‌‌ام چشم‌هایی خیره به من می‌نگردند. با چهره‌هایی عبوس و گاهی رو به موت نظاره‌ام می‌کنند. اگر سایه را به مشایعت خود دلمشغول نمی‌دیدم می‌گفتم چه بسا در پوست عزراییل رفته‌ام و آن‌ها از هول مرگ اینگونه به من چشم دوخته‌اند.
 
PAOLO PELLEGRIN: ALGERIA. 2001. Village near the town of Mascara
 

 

 



دهان گشودهام تا دندان‌های من باشی. میان کلامم بایستی و رو در رویم خنجر از زبانت بیرون بکشی. به من بگویی برخیز،‌ حتا اشاره کنی، یا زیر بازویم را بگیری. کشان‌کشان ببری به سمتی که جماعتی با دهان‌هایی گشوده ایستاده‌اند. حلق‌شان را نشانم بدهی. از این فاصله چگونه ببینم؟ پنجه در پنجه‌ی گرگ می‌اندازی، منقار در منقار عقاب. با پنجه‌ی گرگ و منقار عقاب چشمانم را از حدقه بیرون می‌آوری و در دهانت می‌گذاری. می‌بلعی یا نه، صدایی نمی‌شنوم.