محمد مهدی نجفی

معمار، مرمتگر، نویسنده و پژوهشگر تاریخ و معماری

این شعر در سال 1388 در سایت مایندموتور منتشر شده است.در شهریوری که شهرم را گرفت
شوهرم شهره‌ی آفاق شد
و زنم با سبیل‌هایم رفت
من ماندم و چپقی که چاق نمی‌شد
تا سر زند از افق
و دهانم جایی بین دندان‌هایم قفل.

 

آنگاه،
خورشید به شع‌شع افتاد و آسمان به لع‌لع
زمین دهان گشود و خمیازه کشید
مردان و زنان
برهنه،
با سر از چپق در آمدند
و در یک جـمـاع گروهی اجتماع کردند
آن‌ها اشتباه کردند.

 

تمام عرصه
با دوربین مداربسته کنترل می‌شد.

 

من،
با دستی که هم‌دستِ تو بود
دستِ دیگرم را بالا بردم
با پایی که هم‌پیاله‌ی تو بود
بدنم را بالا کشیدم
و به یکی از دوربین‌ها اشاره کردم

 

دوربین لبخند زد و برق دندوناش
فلاش زد تو چشامون

 

و آنگاه،
جمعیتِ درهم، برهم شد
چون مورچگانِ در برف
قمر در عقرب شد
قُمری در قمار باخت
شتر کوهان‌اش را فروخت
کبوتر با باز رفت
بازِ دیگر در کبوترِ دیگر بسته شد
ماهی از آب، وزغ درآمد
پلنگ خسته شد
و خرگوش کمرش را ماساژ داد

 

***

 

در آن کربلای معلّا
معلق بود دستی در هوا،
پایی در زمره‌ی چند تنِ آلِ عبا؟

 

در این شامِ غریبانِ بیضه‌ها
شام نخورده غریب شدیم
سلام کردیم و رفیق شدیم

 

من،
با سری نشناخته از پا
با پایی آویزان از دست
با کله‌ای ترکیده
و چند شاخه ارکیده در سوراخ‌هایش
به روبه‌رو
یعنی به او
نگاه می‌کنم
او با کله‌ای تراشیده
به من لبخند می‌زند
با دهانی پر از دندان
که بوی ترشیدگی می‌دهد

 

ما به هم سلام می‌کنیم
و ناگهان او
می‌جهد در کلاهم
ما به هم شب به خیر می‌گوییم
و ناگهان من
می‌جهم در جهنم

 

تاریخ انتشار: دی‌ماه هشتاد و هشت: مایندموتور

  • محمد مهدی نجفی
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.