محمد مهدی نجفی

معمار، مرمتگر، نویسنده و پژوهشگر تاریخ و معماری

اخیرن سفرهایم دردناک شده است. چنان دردناک که نیشخندم را می‌بینم در آستانه‌ی خندیدن اما فروغلتیده در گلوی بغض. به این بغض می‌گویم بغض خندان. شبیه پیرمردی است که راهزنان تمامی اموالش را ربوده‌اند و اکنون در سایه‌ی دیوار خرابه‌ای نشسته است و نفس تازه می‌کند. نسیم نیرومندی می‌وزد و دیوار فرو می‌ریزد. اما این وزش، از فراز قطره‌های درشت عرق روی پیشانی و گردنش می‌گذرد و او خنکی دلچسبی را احساس می‌کند. اگر چه لحظه‌ای بعد دیوار فرو می‌ریزد و او شناور در گرد و غبار دوباره زیر آفتاب درخشان به جان دادن می‌افتد. به این می‌اندیشد که جان کندن تقدیری است که برای او نوشته‌اند. حتا بعید می‌داند مال و منالش را راهزنان ربوده باشند. چه بسا هرگز آهی در بساط نداشته است. جز نیشخندی که هیچگاه کامل روی لبانش نمی‌‌نشیند.
به کاتب می‌گویم بنویسد:
در عظمت فلسفه همان بس که شاید زندگی همه‌ی ما نتیجه‌ی اندیشیدن یک فیلسوف به زندگی باشد.
تصور کنید عابری را به خاطر می‌آورید که نمی‌شناسید. از این کشف چگونه می‌‌توانید خوشحال نشوید؟ اگر عابری را ببینید و از دور گمان کنید آشنایی قدیمی است مسئله فرق دارد. گرچه آن آشنا هیچ گرهی از کار شما نخواهد گشود و شما حتا اگر درست گمان برده باشید خود را پنهان خواهید کرد تا دیده نشوید. چه لزومی دارد روبه رو شدن با کسانی که شما را بی‌فایده به درون گذشته پرتاب می‌کنند. گذشته‌ای مجهول که چیز زیادی از آن به خاطر ندارید و خوشحالید که مدت‌ها پیش از سرتان گذشته است. تکرار چنین رویدادهایی شما را دیوانه می‌کند. البته نه دیوانه‌تر از آنچه هستید.

  • محمد مهدی نجفی
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.