محمد مهدی نجفی

معمار، مرمتگر، نویسنده و پژوهشگر تاریخ و معماری

ایستاده بودم، مصمم. می‌خواستم از نظرم برگردم. پاهایم کمی قرص و محکم شده بودند. روی پاشنه‌ام چرخیدم. اما همه‌ی اتاق با من چرخید. چیزی عوض نشد. بیشترین تلاشم برای برگشتن ناکام ماند. کسی پشت گوش راستم از خنده ریسه می‌رفت. لاله‌ی گوش را بین انگشت شست و اشاره مالیدم. صدای خنده پشت گوش چپ خزید. انگشت کوچکم را در سوراخ گوش فرو کردم. خنده محو شد و هرگز برنگشت. خرسند از این پیروزی خواستم به سمت میز تحریرم بروم. به یاد آوردم آنجا کاتب روی صندلی نشسته است. نمی‌توانستم ببینمش. میز تحریر در اتاق دیگری بود. پرسیدم: آنجایی؟ کاتب! با توام! گفت: بله قربان! برگشتم و روی لبه‌ی تخت نشستم. به او گفتم بنویسد:

در همه‌ی دوران‌ها، کسی ...
ادامه ندادم. کاتب ادامه‌اش را نپرسید. می‌دانست یک کاتب هیچگاه نباید کلمه‌ای به زبان بیاورد. حتا اگر چیزی می‌پرسیدم به اکراه پاسخم می‌داد. اما همه‌ی ذکاوت و مراعات بی‌نظیر او، باعث نمی‌شد بتوانم حضورش را تحمل کنم. همین که در میانه‌ی جمله‌ اندیشه‌ام را می‌ربود تخطی آشکاری بود از وظیفه‌ی کتابت. آیا باید با پس‌گردنی از اتاق بیرونش می‌انداختم؟ اما مگر نوشتن، اندیشه را به عمل نوشتن گمراه نمی‌کند؟ در هر صورت هیچ چیز آنطور که باید باشد نیست! نباید سخت بگیرم.
  • محمد مهدی نجفی
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.