در خطیرِ سفر
در گذشتِ پرتکاپو
در سوگوارهی مدح
زبان میگشاید کلام
میکلامد
کلافِ سفرْ در گُم را
جستنش گفتنهاست
اما
گفتنی نیست که با سفر نرود
میرود
کلام میماند
تنها
کنارِ دهانْ
باز
پس میگوید
در گفتنِ خود، میگوید
در گفتنِ خود را گفتن، میگوید
و باز میگوید
تا آنگاه
نوشتههای محو
نوشتههای وحی را میبلعند
سنگی صیقلین
تخت،
کف دست
آینهای منور به نور هیچ
میایستد
راست
پیش چشمانم.