بورژوازی در برخورد با واقعیتهای چرکین جامعه، آه و ناله را ترجیح میدهد. او خوب میداند اگر بخواهند به ریشهی مسئله بپردازند؛ تیشه به ریشهاش میزنند! اینجاست که طبقهی متوسط با تمام حقارتش در هیبت یک منجی و در سیمای مسیح ظاهر میشود. کسی که مقدر شده تا برای نجات بشریت رنج بکشد. اما او خودخواهتر از آن است که کاملن مسیح باشد. او مینالد تا خود را بصورت موجودیتی جدا از این چرک و کثافت به نمایش بگذارد. کسی که نه بوی بد میدهد و نه باعث بوی بد کسی شده است. او در منجلاب وجدان بیمارش دست و پا میزند. انگار از اینکه در کثافت غوطهور نیست افسوس میخورد. پس دست به جیب میشود تا ریاکاریاش را زیر پرداخت حق بیمه پنهان کند. اما همهی ما میدانیم که او بازیگر خوبی نیست. آنها که در این تعفن دست و پا میزنند تنها میتوانند به فکر بیرون کشیدن خود باشند. یک لحظه تعلل به هر بهانه، از نالیدن تا کمک به هم نوع، آنها را برای همیشه در گرداب فرو میبرد. بنابراین نوع آنها همیشه در آستانهی انقراض باقی میماند، اما هیچگاه منقرض نمیشوند اگرچه هرگز قادر به ادامهی زندگی نیستند. البته آنها هر گونه ابراز همدردی را میپذیرند. چون گمان میکنند فرصتی طلایی یافتهاند. اما خیلی زود در مییابند سهمشان شنیدن هیاهویی بوده که صدایشان را به حاشیه رانده است. تنها بخت آنها در تفسیر وضعیتی است که به آن دچارند. اما ناچارند برای آنچه که میخواهند به چیزهایی دیگر چنگ بیندازند. از این رو، هیچگاه آنچه را که میخواهند بدست نمیآورند. و از آنجا که هنوز خواستهشان محقق نشده بخت همچنان با آنهاست.