در سنت هنرهای بصری، بیش از آنکه مسیح کالبدی باشد واجد خصلتی پیامبرانه یا واقعیتی تاریخی، فیگوری است که در مرکز بصری یا روایی ِ تصویر، منحصر به فرد یا برجسته شده است. اما صرفن این خصوصیت خود فیگور یا نقش آن در روایت به تنهایی نیست که مسیح را به عنوان یک فیگور شاخص در تاریخ نقاشی تجسم میبخشد؛ بلکه نسبت و روابط بین فیگورها نقش مهمی در ترسیم و تجسد فیگور مسیح دارند. بنابراین مسیح زاییدهی یک فیگور نیست، مسیح مولود مجموعهای از فیگورهاست یا به عبارتی دقیق تر نتیجهی چیدمان فیگوراتیوی است که در راستای ارتقاء یک فیگور پیکربندی شده است. در آثار درخشان هنر مسیحی، این پیکربندی پیش از اینکه محصول کارکرد بیرونی روایت باشد نتیجهی کارکردهای فرمی درونی است. از این منظر به طور کلی فیگورهای ارتقاء یافته را میتوان واجد خصیصهی مسیحوارگی دانست. این ارتقایافتگی از یک سو ماحصل عبور نیروی فیگورها از خلال فیگور مسیح است، از این منظر مسیح فیگوری است شفاف که به مثابهی یک رسانا رانههای فیگوراتیو را از خود میگذراند و دقیقن به واسطهی عبور این رانههاست که فیگور میتواند رنج را به صورت مادی بازنمایی کند. از سوی دیگر به واسطهی همین خصیصه است که فیگور نقش یک میانجی را در برقراری تعادل بصری بین فیگورهای ترکیب بندی برعهده میگیرد. چنین فیگوری واجد خصلت مسیحوارهگی است حتا اگر مسیح نباشد.
تصویر:
PAOLO PELLEGRIN - Moments after an Israeli air strike destroyed several buildings in Dahia. Beirut. August 2006