محمد مهدی نجفی

معمار، مرمتگر، نویسنده و پژوهشگر تاریخ و معماری

ناگهان ساحلی از دور به من نزدیک می‌شود. گویی دریاها را شناکنان پشت سر گذاشته‌ام. از نفس افتاده‌ام. ساحل یگانه امیدی است که می‌تواند از دور تسکینم بدهد. چه بخت نیکویی! توانسته‌ام ساحل را ببینم. اما در تمام این مدت انگار پیش چشمانم بوده است. پشت دیوارِ ستبر و شیشه‌ایِ مه. اکنون که مه فرونشسته است، می‌توانم آن را پیش روی خود واضح و شفاف ببینم.
به سمت ساحل می‌روم. بیابانی است خشک و سوزان، پوشیده از خارهای بیابانی. جانورانی غول‌آسا، شکارچیانی قهار، قوم آدم‌خواران و هر آنچه می‌تواند در داستان‌های عامه‌پسند ظاهر شود تا مسافران و تازه‌واردان به جزیره‌ای ناشناخته را بیازارد. از این رو،‌ برای رفتن به سمت ساحل پاهایم سست و بی‌‌رمق‌اند. انگار بر دروازه‌ی دوزخ ایستاده‌ام. به پشتم می‌نگرم. به قدری تاریک و ظلمانی است که فراموش می‌کنم چگونه آمده‌ام. شاید اینجا ایستاده بوده‌ام. پیش رویم دوزخی است دهشتناک. باید در آن قدم بگذارم. چون فرصتی دیگر برای ایستادن ندارم. زمینِ زیر پایم می‌رود و می‌بردم.
کاتب می‌‌نویسد: این‌ها اثرات زمین است. زمین شیطان‌هایش را فرستاده است تا مهار شهاب سنگ را بدست بگیرند. شدنی نیست. اما شهاب سنگ از طی مسیر خود منحرف می‌شود. این انحراف موجب کُندشدنِ ویرانی نمی‌شود. لحظه‌ای توقف را در یک مسابقه‌ی دو در نظر بگرید. اگر لحظه‌ای بایستید فاصله‌ی دیگران با شما به صورت تصاعدی افزایش می‌یابد. و همانطور که شما برای رسیدن به دیگران، یعنی به وضعیت قبل، باید مسافت بیشتری را بپیمایید، ویرانی نیز برای رسیدن به وضعیت سابقش، نیازمند طی مسافت بیشتری است. چرا که این ویرانی در نسبتی که با پیرامون خود دارد ساخته شده است و همواره در فاصله‌اش با این پیرامون است که درجه‌ی نزدیکی‌اش به سوی اضمحلال را تعیین می‌کند. زمین تنها می‌‌تواند شهاب‌سنگ را اینگونه از مسیرش منحرف کند. وگرنه تعللی در این طی طریق صورت نمی‌گیرد.
به کاتب می‌گویم: شاید آنچه که خودسرانه و بی‌فرمان من نوشته‌ای ـ که در واقع طعنه‌ای است خطاب به من ـ حقیقت داشته باشد. اما نکته‌ای را فراموش نکن، همان جمله‌ای که گفتنش تو را واداشت سخن بگویی، اگر دقیق‌تر می‌نگریستی بیهودگی تلاش خود را در آن می‌دیدی. رفتن من به اکره و اجبار است. چه کسی با شوق پا در جهنم می‌گذارد؟ اما متاسفانه زمین زیر پایم ساکن نیست. مگر بتوانم با سرعتی بیشتر از سرعت نور به هر سمتی روانه شوم. تنها در این صورت است که می‌توانم به عقب برگردم. می‌توانم از این جهنم بگریزم و به میان تاریکی بخزم. اما می‌دانی که چنین سرعتی ممکن نیست. پس باید در انتظار بخت و اقبال باشم تا شاید مسیرم را بچرخاند. اگرچه همه‌چیز منوط به اراده‌ی من است. اما ممکن نیست بتوانم چیزی را اراده کنم که در انتخابش ناگزیر نبوده‌ام. همواره این نقطه‌های گریز، این روزنه‌های ناچیز بوده‌اند که تصمیمات حیاتی‌ام را اتخاذ کرده‌اند.
به هر حال پا گذاشتن در این دوزخ گریز ناپذیر است. اگر چه می‌دانم در این صورت شیطان‌های زمینی موفق شده‌اند تا کار خود را پیش ببرند. اما حیات با شرارت‌هایی که از شهاب‌‌سنگ به ارث برده است، مسیر ویرانی را دوباره باز می‌جوید. چه بسا با یک گام، خود را میان موج‌هایی سرکش بیابم. یا دوباره در مه غلیظ گم شوم.

  • محمد مهدی نجفی
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.