اگر آنچه را که در زمینهی الهیات گفتم، به سایر موجودات زنده بسط بدهیم،
شاهد فرضیهای خواهیم بود که مدعی است اگر حیات در پی برخورد یک شهاب سنگ
با زمین به وجود آمده باشد؛ پس این حیات نمیتواند بازنمود چیزی جز برخورد
شهاب سنگ با زمین در نظر گرفته شود. ضربهای که در تمام زمین تکثیر میشود و
موج میخورد.
در هر صورت این برخورد به نقطهی صفر خود میرسد. اگر چه
در نقطهی پایان، این اراده هم به پایان خواهد رسید. اما چنانچه اصل بقای
ماده حقیقت داشته باشد، این پایان هرگز وجود نخواهد داشت. آگاهیِ لحظهی
برخورد از حافظهی ماده پاک نمیشود.
از این رو ممکن است شنوایی حاصل دو
فوران عظیم در سطح جمجمه باشد، چشایی نتیجهی فرو رفتن غذا در یک بریدگی، و
بینایی از برخورد دو شیء نوک تیز با جمجمهای گوشتالود که روی زمین غلت میخورده و میرفته است. شاید همهی اینها نتیجهی یک برخورد است. برخورد یک
شهاب سنگ با زمین. سینهی زمین گشوده میشود. شهاب درون سینه مینشیند.
شدت ضربه به گونهای است که زمین مذاب را میشکافد. فورانها تا آسمان
زبانه میکشند.
همه موجودات زمین، برای تقلید از این ماجرا و در تقلید
از این ماجرا به وجود آمدهاند. نظریهی تکامل بدون در نظر گرفتن این مفهوم
ناقص است. چیزی کامل نمیشود. همه چیز در حال بازنمایی ضربهای است که
ویرانی را به تعویق میاندازد. تلاشی برای اجرای شکوهمندِ ویرانی. همه چیز
در حال محو شدن است. تکاملْ چیزی جز تکاملِ نابودی حیات نیست. زمین به
واسطهی ضربه به سوی نابودی پیش میرود.
نیروهای حیات بخشِ شر، که سوار
بر شهاب سنگ به زمین سقوط کردند؛ تا لحظهی انهدام زمین پیش میروند. ما
خودویرانگرانِ بزرگ، آگاهی زمینیم به نابودیاش. ما حرامزادگانِ ازلی، ما
حرامزادگانِ ابدی، فرزندان نامشروع آن شهاب سنگیم. تولد همهی ما حاصل یک
تجاوز بوده است. برخورد یک شهاب سنگ با زمینِ مذاب. از این پس خداوند میآموزد که بیشتر مراقب شهاب سنگهایش باشد؛ تا حادثهای تراژیک، زمین را
دوباره تکرار نکند.